سلام
خوبيد؟
ايام فاطميه رو تسليت ميگم
اين بانويي که افتخار دادن تا منم هم اسم ايشون باشم
شنيديد حتما که ميگن بازگشت همه به سوي خداست!
منم طرف هر برنامه مجازي که برم ولي پل پشت سرم که وبلاگم هستو نابود نکردم تا برگردم يه روزي به همين محيط
مخصوصا محيط پارسي بلاگ که يه محيط کنترل شدس. کسيو نديدم توش متن بد بنويسه يا عکس بد بذاره يا رفتار بدي نشون بده،يعني اگرم بوده بقيه جلوشو گرفتن و از پارسي بلاگ دورش کردن.
چندشب پيش داشتم مطالبي که قبل تر گذاشتم تو وبلاگمو ميخوندم،با خودم ميگفتم (اينارو من نوشتم؟ چقدر شادن .واي چرا اينو اينجوري نوشتم؟! .واقعا بقيه خوششون ميومد از مطلبم يا نه؟!)
اصلا شايد بخاطر همين فکرامه که هيچوقت نميتونم به خودم اجازه بدم يه مطلب درمورد چيزي بنويسم و پخشش کنم.اينو با کمک يه دوست تازه متوجهش شدم که اعتماد به نفس نداشتنم اين بلا رو سرم آورده.اصلا من فقط همه مانوورم روي خاطراتمه!همه زورمو ميزنم که اتفاقي که برام افتاده و معمولي هستو به بيان خوبي بگم ولي احساساتمو هيچوقت نمينويسم چون ميترسم از عکس العمل مردم.متن احساسي و دلنوشته و شعر سعي ميکنم نگم چون ميترسم کسي تحويلش نگيره يا نفهمه چي نوشتم ! در کل جراتشو ندارم.
از اينا که بگذريم ميرسيم به بحث داغ اينستاگرام! چرا؟ چون اف يکي که تونست طي يک سال 12 هزار فالوور توي اينستا جمع کنه خيلي راحت و خندون و بي خداحافظي و تقريبا بدون دليل خاصي پيجشو پاک کرد!
اين خبري بود که همه اطرافيانمو شوکه و نگران نکرد که چه اتفاقي افتاده که اف يکي که همه زندگيشو از وبلاگ انتقال داده بود روي اينستا و همه ميديدن که شام چي خورده و مهموني کجا رفته و . حالا يهويي پاکش کرده و اصلا پشيمون نيست و قصد پيج ساختن نداره!
واقعا خودمم نميدونم چرا انقد راحت ميتونم دل بکنم
به قول خواهرم کسي که ميتونه12 هزار نفرو راحت بذاره کنار پس خيلي کارا و چيزاي ديگه هم ازش برمياد
اوه اوه چقد خطرناکم :-D
ورود من به اينترنت با همين وبلاگ بود و هيييييييييييييييييييييچوقت فکر حذفش به ذهنم نيومده و الهي که نياد فکرش سراغم.
هنوز يادمه و اونشب توي وبم خوندم که چندسال پيش نگران اردو رفتنم و دور موندن از وبم به مدت سه روز بودم! واقعا برام اونموقع سخت بود که سه روز وبلاگمو چک نکنم. حالا شايد فعاليتم تو وبم کم شده که البته دليلم داره ولي خب هيچوقت فراموشش نکردم و هميشه دوسش دارم.
خلاصه الان تنها آرزوم اينه که اينستا زودتر خز بشه و من غصه نخورم که چرا پيج ندارم .
چرا انقد بي تفاوتم؟
خيلي تو تخيلات و افکارمم
مثلا امروز دستبندي رو که با ننه خدابيامرزم حدود10سال پيش با پول عيدي هام و کمک ننم 70 هزار تومن خريديم و يه يادگاري محسوب ميشد رو فروختم چون چندبار تعميرش کرديم و ديگه کوچيک شده بود برام ، ولي خب به هرحال يجورايي يادگاري محسوب ميشد. وقتي داديمش به خريدار همش نگاش ميکردم.ديگه آخرين بار بود که ميديدمش.
ننم رو خيلي دوست دارم.ولي بنظرم حتما نياز به يادگاري نيست.مثلا بعدها ميتونم با عکسا و حرفام به نوه ها بگم که ننم زن خوبي بوده و دوسش داشتم و نيازي به نشون دادن خاطرات نيست که البته لباسايي که برام دوخته هم هنوز هستن.
ولي مثلا خاطراتي که از داداشم دارمو اصلا نميتونم از خودم دور کنم.
حالا ديگه نه انگيزه برا نوشتن دارم و نه براي عکاسي
حتي کلي طرح تو ذهنمه براي تزئين اتاقم و سفره هفت سين ولي ديگه اينستا ندارم که بذارم عکساشونو
سال هاي قبل اصلا تو چيدن سفره هفت سين دخالت نميکردم. ناراحتم بودم که چرا هي از تعدادمون کم ميشه در عين زياد شدن!
خيلي پراکنده فکر کنم نوشتم! ولي عيبي نداره ، فکر نکنم حالا حالاها کسي بخونه اينارو بجز دبير پارسي بلاگ
دووووووووووووووووووووووووووووستون دارم
خدانگهدار
ترم6
درباره این سایت