(✿◠‿◠) kolbehf1.ir .•°*



سلام خوبيد؟من هنوز زندم ها! هنوزم سر ميزنم به وبلاگم و هنوزم برام زندس وبلاگم.


خودمم باورم نميشد وقتي ديدم اخرين پستي که گذاشتم مربوط به سال 96 باشه


به هرحال الان سال 1398 و من طبق معمول شب خوابم نميبره و به قول يکي از پارسي بلاگي هاي قديمي و عزيز(مهراب) ميگفت اف يک تو شب تا صبح دوباره صبح تا شب تو اينترنتي پوزخندو حالا بخاطر گرون شدن 3برابري بنزين و شلوغي و اعتراض مردم اينترنت رو از رومون قطع کردن که خدايي نکرده برنامه نچينيم بريم اعتراض ! حالا لطف کردن منت گذاشتن و نت رو وصل کردن البته واتساپ و اينستا و تلگرام قطه ولي اسنپ برا تاکسي وصله! اينارو مينويسم آيندگان ببينن اوضاعو پوزخند


خلااااصه بازگشت من هميشه به پارسي بلاگه البته اينبار با گوشي و سعي دارم پست بذارم اينجا!


يه کوچولو بغض گرفتدم آخه پست قبليمو خوندم و تک تک اون لحظات مثل روز روشنه برام و حالا همه چيز و همه حس و حالات منو خانوادم با اون موقع کلي فرق کرده و


در کل خيلي عوض شدم نسبت به اف يک نوجووني که وارد پارسي بلاگ شدم، حتي نزديک به يکساله که شاغلم! اما هنوزم به اين محيط عشق مي ورزم.


خب ديگه خداحافظ بايد فكر كرد


سلام


اوووووووووه اينهمه اتفاق تو سال 96 افتاد ديگه اين هفته هاي آخر اگه دوام بياريم ميشيم جزو بازماندگان سال 96، اونوقت ميام ميبينم آخرين پست من مربوط ميشه به وقتي که يه عده کله خرابه فک کنم داعشي حمله ناموفقي به نميدونم کجاي ايران داشتن!اصلا براي چه سالي بوده؟ :-D داعشم که منهدم شد شکر خدا


آره ديگه امروز روز مادره و ولادت با سعادت بانويي که من هم اسمشون هستم.


به مامانم ميگم روز اس بهم چيزي ندادين


دو ساعت حرف زد که متقاعدم کنه روز دختر روزي ديگس.آخرشم بهش ميگم اگه ميگفتي اين تي شرتي که امروز صبح برات خريدم همون کادوته راحت تر بودي تا اينهمه دليل بياري واسم.


آيا مادر شما هم مثل مادر من مشکل پسنده؟


آيا جديدا کلا از هيچي خوشش نمياد؟


مامان من که کلا هميشه مشکل پسند بوده ولي دبگه گفتم امسال حتما بايد براش يچيزي بخرم بخاطر همين بعد از کلاس رفتم بازار و بعد از کلي زيرو رو کردن آخرشم يه روسري ارزون خريدم چون ميدونستم بالاخره مياره پسش ميده و غرميزنه!


و دقيقا همين شد و بعد از تشکر گفت که آخه من روسري ميزنم؟ حداااااااقل شال ميخردي.اصلا پولشو ميدادي خوشحال تر ميشدم.کاره خوبو خواهرت کرد که گفت شماره کارت بده برات پول واريز کنم!


آخه مادر من پولم کجا بود ؟


من که به فروشنده گفته بودم آيا تعويض ميکني روسري رو؟گفت نه.


ولي آخرم مامانم کارخودشو کرد و رفت عوضش کرد و


خلاصه من يکبار اومدم خودعزيزي کنم که اون يکبارم به جايي نرسيد و ديگه عممممرا بخوام از اين غلطا بکنم خخخخخ البته چون خودمو از قبلش آماده ساخته بودم براي هرگونه انتقادهِ مادرم براي همين زياد به هم نريختم:-)


همون شاخه گل بنظرم بهترين گزينس :-D 


دوستمم تو خيابون ديدم پيشنهاد داد شيريني بخرم گفت خوشحال ميشن ولي خب چيزي که باب ميل باشه پيدا نکردم. ولي موقع برگشتن که با مامانم بودم خودش هوس بستني سنتي کرد و خريد.


خدا ان شالله همه مادران و بانوان اين سرزمين رو درکنار آقايون حفظ کنه و خدابيامرزه همه مادراي آسماني رو .


 


سلام


خوبيد که ان شالله؟


96/3/17 ميتونست تاريخ ساز بشه ولي از شدت تاريخي شدنش بنظر من کم شد; چون  خدايي هست و چون افراد زيادي ،پهلوانان زيادي تو ايران وجود دارن که نميذارن هراتفاقي تو اين مملکت بيوفته.


هيچکدوم از ماها ديروز که براي سحري خوردن بيدار شديم از اين اتفاق خبر نداشتيم، خيليامون با خيال راحت رفتن سرجلسه امتحاناتشون و تنها دغدغشون استرس نمره بود يا خيليا رفتن سرکار و يا حتي اونايي که رفتن تا با نمايندگان مجلس ديدار داشته باشن هم از اينکه خطر انقدر ميتونه نزديکشون باشه خبرنداشتن.


مهم تر از اينا اون افرادي که ديروز جونشون رو از دست دادن يا الان تو بيمارستان بستري هستند.


نميدونم چه اتفاقي ممکنه برامون بيوفته ولي خب الان که من يه جوان توي اين دوره هستم ميخواستم از اين اتفاق يه برداشتي تووبم داشته باشم.


هم بدي تو اين دنيا هست هم خوبي. خوبي مثل برنامه ديروز و امروز ماه عسل که خانم ايراني که کلا از ايران نااميدبود بخاطر فوت والدينش تو اين کشور ،در آخر مسئولين همين کشور تو هند به دادش رسيدن.نرگس کلباسي.


يا امروز که پزشک و خلبان و خدمه و خيليا براي وصل شدن دوباره دست يه پسر 13 ماهه روستايي تو 6 ساعت چه کارها که نکردن!


مثل امروز که خيليا شهيد شدن.


. بدي مثل ديد ما نسبت به بقيه،چون خودم وقتي چندماه پيش عکساي اين خانوم کلباسي ميديدمو ميگفتن بهش کمک کنيد نميدونستم که خبرش درسته يا نه.


بدي مثل اونايي که فکر داعشي شدن رو تو مخ خيليا کردن که حالا بيان و خودشونو و چندنفر مسلمونو منفجر کنن.


از بدي ها نميگم که به قول مهران مديري برنامه دورهمي انرژيتون نيوفته .


به قول ترانه ايران امير تتلو:


ما همه رو به نوريم


مي شه به دنيا بتابيم


ما خوده عشقيمو ايمان


بچه هاي انقلابيم


.


شهرمونو دوست دارم


همه اين مرز و بومو دوست دارم


همه جا پره دوستامن


سلام


خوبيد؟


ايام فاطميه رو تسليت ميگم


اين بانويي که افتخار دادن تا منم هم اسم ايشون باشم 


شنيديد حتما که ميگن بازگشت همه به سوي خداست!


منم طرف هر برنامه مجازي که برم ولي پل پشت سرم که وبلاگم هستو نابود نکردم تا برگردم يه روزي به همين محيط


مخصوصا محيط پارسي بلاگ که يه محيط کنترل شدس. کسيو نديدم توش متن بد بنويسه يا عکس بد بذاره يا رفتار بدي نشون بده،يعني اگرم بوده بقيه جلوشو گرفتن و از پارسي بلاگ دورش کردن.


چندشب پيش داشتم مطالبي که قبل تر گذاشتم تو وبلاگمو ميخوندم،با خودم ميگفتم (اينارو من نوشتم؟ چقدر شادن .واي چرا اينو اينجوري نوشتم؟! .واقعا بقيه خوششون ميومد از مطلبم يا نه؟!)


اصلا شايد بخاطر همين فکرامه که هيچوقت نميتونم به خودم اجازه بدم يه مطلب درمورد چيزي بنويسم و پخشش کنم.اينو با کمک يه دوست تازه متوجهش شدم که اعتماد به نفس نداشتنم اين بلا رو سرم آورده.اصلا من فقط همه مانوورم روي خاطراتمه!همه زورمو ميزنم که اتفاقي که برام افتاده و معمولي هستو به بيان خوبي بگم ولي احساساتمو هيچوقت نمينويسم چون ميترسم از عکس العمل مردم.متن احساسي و دلنوشته و شعر سعي ميکنم نگم چون ميترسم کسي تحويلش نگيره يا نفهمه چي نوشتم ! در کل جراتشو ندارم.


از اينا که بگذريم ميرسيم به بحث داغ اينستاگرام! چرا؟ چون اف يکي که تونست طي يک سال 12 هزار فالوور توي اينستا جمع کنه خيلي راحت و خندون و بي خداحافظي و تقريبا بدون دليل خاصي پيجشو پاک کرد!


اين خبري بود که همه اطرافيانمو شوکه و نگران نکرد که چه اتفاقي افتاده که اف يکي که همه زندگيشو از وبلاگ انتقال داده بود روي اينستا و همه ميديدن که شام چي خورده و مهموني کجا رفته و . حالا يهويي پاکش کرده و اصلا پشيمون نيست و قصد پيج ساختن نداره!


واقعا خودمم نميدونم چرا انقد راحت ميتونم دل بکنم


به قول خواهرم کسي که ميتونه12 هزار نفرو راحت بذاره کنار پس خيلي کارا و چيزاي ديگه هم ازش برمياد


اوه اوه چقد خطرناکم :-D


ورود من به اينترنت با همين وبلاگ بود و هيييييييييييييييييييييچوقت فکر حذفش به ذهنم نيومده و الهي که نياد فکرش سراغم.


هنوز يادمه و اونشب توي وبم خوندم که چندسال پيش نگران اردو رفتنم و دور موندن از وبم به مدت سه روز بودم! واقعا برام اونموقع سخت بود که سه روز وبلاگمو چک نکنم. حالا شايد فعاليتم تو وبم کم شده که البته دليلم داره ولي خب هيچوقت فراموشش نکردم و هميشه دوسش دارم.


خلاصه الان تنها آرزوم اينه که اينستا زودتر خز بشه و من غصه نخورم که چرا پيج ندارم .


چرا انقد بي تفاوتم؟


خيلي تو تخيلات و افکارمم


مثلا امروز دستبندي رو که با ننه خدابيامرزم حدود10سال پيش با پول عيدي هام و کمک ننم 70 هزار تومن خريديم و يه يادگاري محسوب ميشد رو فروختم چون چندبار تعميرش کرديم و ديگه کوچيک شده بود برام ، ولي خب به هرحال يجورايي يادگاري محسوب ميشد. وقتي داديمش به خريدار همش نگاش ميکردم.ديگه آخرين بار بود که ميديدمش.


ننم رو خيلي دوست دارم.ولي بنظرم حتما نياز به يادگاري نيست.مثلا بعدها ميتونم با عکسا و حرفام به نوه ها بگم که ننم زن خوبي بوده و دوسش داشتم و نيازي به نشون دادن خاطرات نيست که البته لباسايي که برام دوخته هم هنوز هستن.


ولي مثلا خاطراتي که از داداشم دارمو اصلا نميتونم از خودم دور کنم.



حالا ديگه نه انگيزه برا نوشتن دارم و نه براي عکاسي


حتي کلي طرح تو ذهنمه براي تزئين اتاقم و سفره هفت سين ولي ديگه اينستا ندارم که بذارم عکساشونو


سال هاي قبل اصلا تو چيدن سفره هفت سين دخالت نميکردم. ناراحتم بودم که چرا هي از تعدادمون کم ميشه در عين زياد شدن!



خيلي پراکنده فکر کنم نوشتم! ولي عيبي نداره ، فکر نکنم حالا حالاها کسي بخونه اينارو بجز دبير پارسي بلاگ 


دووووووووووووووووووووووووووووستون دارم


خدانگهدار


ترم6


از روز مادر که ميگذريم به روز پدر و ميلاد امام علي(ع) ميرسيم.


هميشه دوست داشتم برم اعتکاف تا ببينم چجوريه!چه حسي داره ولي خب ميترسيدم،نميدونستم لياقت ميخواد اينجور جاها رفتن يا نه؟ اگه برم تحملشو دارم که سه روز خودمو بسپارم به خدا



 


هرسال به بهانه درس و سختيهاش نميرفتم.امسال زمان برگزاريش با کلاسهام تداخل نداشت ولي اصلاً تو فکرش نبودم که بخوام برم تا اينکه دوستم پيشنهاد داد که امسال بريم.گفتم دوستم آدم پايه اي هست باهاش خوش ميگذره و قبول کردم.هنوز درگيره انتخاب بوديم که ميتونيم از پسش بربيايم يا نه؟ که دوستم گفت شنبه يعني روز سوم اعتکاف امتحان داره و استادش گفته حتي اگه پدرمادرتونم بميرن بايد بيايد براي امتحان.


دانشگاهامون جداست ولي تو يه مسجد قرار بود برگزار بشن اعتکاف دانشجويي دانشگاه آزاد که من هستم و علمي کاربردي که دوستم اونجا تحصيل ميکنه.


يه هفته مونده به اعتکاف هم مامانم پاش که توي عيد رفت توي جوب و بعد از خوب شدن ظاهرش فهميديم که از داخل عفونت رسيده به خونش و بايد بستري ميشد و روز چهارشنبه مرخص شد.دو شب پيش مامانم تو بيمارستان ميموندم و خسته بودم و تازه کلاسم تموم شده بود که ديدم تماس بي پاسخ از فرمانده بسيج دانشگاه دارم.زنگ زدم بهش گفت که اسمتو رزرو کردم براي اعتکاف چون گفته بودي حالا مياي يا نه؟بهش گفتم تا شب بهت خبري ميدم.گفت خب امشب بايد بياي مسجد شروع ميشه اعتکاف سريع تصميمتو بگير.از دوستامم ينفرميخواست بره


منم رفتم خونه بين موندن خونه و کمک به مادرم و مسجد رفتن مونده بودم که خواهرم گفت من پيش مامان ميمونم تو برو اعتکاف.



 


منم آماده شدم و داييم رسوندم به مسجد.ولي اون دوستمم نيومد و خودم تنها مونده بودم.بقيه هم دوستام بودن ولي با دوستاي صميميشون اومده بودن روم نميشد برم پيششون.


ديگه دلمو زدم به دريا و گفتم خب چه بهتر، کسي که باهام نباشه کمترحرف ميزنم و بيشتر دعا ميخونم.يه دخترخانوم هم نزديک من بود و شب همش سرش تو گوشي بود.پيش خودم گفتم اين بنده خدا هم تنهاست خودشو با گوشي سرگرم کرده در صورتيکه من کلا نت رو خاموش کرده بودم تا سه روز جدا از دنياي مجازي باشم.


ولي بعدا همون دخترخانوم منو ديد و گفت از کدوم دانشگاهي؟بهش جواب دادم و اون گفت آهان گفتم قيافت برام آشناس تو دانشگاه ديدمت،تنهايي؟ -آره -مياي پيشم؟


و ما دوووووووووووست شديم.ناجورم دوست شديم.همش پيش هم بوديم.سر سفره منتظر هم ميمونديم.براي نماز جا ميگرفتيم صف اول نمازجماعت.


اين سه روز که گذشت.بسيار هم عالي و بدون اعمال سخت.


دين ما مسلمون ها منزوي نيست، حتي اعتکافش هم دسته جمعي. بقول خانوم ها سه روز همسايه تو مسجدي همديگه بوديم.



 


بعد هم به استقبال خانواده و دسته گل مواجه شدم.من که وقت نشد روز پدر کادو بخرم ولي ايشون برام گل اورد:)




 


يکشنبه هم متاسفانه مقاله اي که تکليف کلاسيم بودو ننوشته بودم و کل کلاسمون يا ننوشته بودن و يا ناقص بودن بجز مقاله يک نفر.استاد هم جريممون کرد که 8 مقاله با موضوعات متفاوت بنويسيم.آخه من نميدونم هفته که هفت روزه ما چطوري 8مقاله بنويسيم؟ ياااااااااااااا خدا



سلام


اربعين حسيني تسليت.


(هرکاري کردم عکسا بين يا بعد از متن نيومدن!)


چند سالي هست که مردم مسلمان جهان از حرم تا حرم در عراق پياده روي اربعين رو برگزار مي کنند.


توي شهرستان دزفول هم عزادران از حرم ( سبزقبا برادر امام رضا ) تا حرم ( محمدبن جعفر طيار داماد امام علي) پياده روي مي کنند.


در بين مسير نذري هاي فراووني ميدن


روي يه بنر هم نوشته بود هر آشغالي که روي زمين بريزيد قامتي را خم ميکند.ولي خب بازم زمين پرشده بود از ظروف يکبار مصرف


وجلوي در سايت هوايي هم نيروهاي ارتش مارش نظامي انجام دادن


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Mahan Gaming السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین آفتاب Cory ايناز چت|چت ايناز |چت|آيناز چت یک وردپرس کار اماتور یانون taktin معرفی مقصد های مسافرتی در کشور Jessica